مرگ و زندگی هردو دست خدا هستند چون خداوند هر دو اینها را به آدمی داده است.
سخنان و ضربالمثلهای زیادی درباره مرگ و زندگی وجود دارد. اینکه بعضیها زنده هستند اما زندگی نمیکنند و زندگیشان از مرگ هم بدتر است و اینکه مرگ به سراغ همه میآید پس در سپری کردن زندگی دقت کنید.
هیچکس از زندگی کردن نمیترسد اما بسیاری از مرگ میترسند؛ در حالیکه باید برعکس باشد. زندگی کردن چالش برای ساختن است و اگر فردی سرسری هدرش بدهد، حضورش در این دنیا بیفایده بوده است اما مرگ خودش به سراغ انسانها میآید و لازم نیست برای بدست آوردنش و عواقبش کاری کنند. پس هچ دلیلی برای ترس نباید وجود داشته باشد و اصلاً مهم نباشد چه کسی کِی و چگونه میمیرد.
زندگی باید هدف داشته باشد و هدف داشتن در زندگی اهمیت ویژهای دارد اما کسی نمیپرسد که هدف فلانی از مرگ و مُردنش چیست.
زندگی کردن پیچیده است و شناخت کامل آن ساده نیست اما چون آن را تجربه کردهایم، مثل یک راز نیست ولی مرگ یک راز است چون کسی بعد از مرگ برنگشته تا آن را برایمان توصیف کند.
زندگی عرصه پیشرفت و ترقی است و باید برای آن تلاش کرد اما مرگ پایانی برای همه پیشرفتهاست، مثل سوت پایان مسابقه که بعد از آن مقولهای به نام تلاش وجود ندارد، هرچه تا قبل از مرگ کردهای، ثبت میشود